نتیجه قانع نبودن به حق خود

داستان ثعلبه

ثعلبه انصاری خدمت پیغمبر صلی الله علیه و آله آمد و گفت: ای رسول گرامی! از خداوند بخواه ثروتی به من عطا نماید.
حضرت فرمود:
ای ثعلبه! قانع باش! مال کمی که شکر آن را بجا آوری، بهتر است از ثروت زیاد که نتوانی شکر آن را بجای آوری.
ثعلبه رفت. چند روز بعد آمد و تقاضای خود را تکرار کرد. این دفعه رسول خدا صلی الله علیه و آله به او فرمود:
ای ثعلبه! مگر من الگو و سرمشق تو نیستم؟ نمی‌خواهی همانند پیامبر خدا باشی؟ سوگند به خدا! اگر بخواهم کوه های زمین برایم طلا و نقره شده و با من سیر کنند، می‌توانم ولی به طوری که می‌بینی من به آنچه خداوند مقدر کرده راضی هستم.
ثعلبه رفت و بار دیگر آمد و گفت:
یا رسول الله! دعا کن! خداوند ثروتی به من بدهد، حق خدا و فقرا و نزدیکان و همه را خواهم داد.
حضرت که دید ثعلبه دست بردار نیست فرمود: (خدایا! به ثعلبه ثروتی مرحمت فرما!)

بعد از دعای پیغمبر صلی الله علیه و آله ثعلبه گوسفندی خرید، گوسفند به سرعت رو به افزایش گذاشت تا جایی که شهر مدینه بر او تنگ شد. دیگر نتوانست در شهر بماند و به کنار مدینه رفت.
ثعلبه قبلا تمام نمازهایش را در مسجد پشت سر پیغمبر صلی الله علیه و آله می‌خواند، اما رفته رفته گوسفندانش آن قدر زیاد شدند که نتوانست در نماز جماعت شرکت کند و از فضیلت نماز جماعت پیغمبر صلی الله علیه و آله محروم ماند. فقط روزهای جمعه به مدینه می‌آمد و نماز جمعه را پشت سر حضرت می‌خواند.
تدریجا گرفتاری دنیا زیادتر شد و روز به روز بر ثروت او افزوده می‌گشت، به طوری که نتوانست در کنار مدینه نیز بماند.
ناگزیر به بیابان دور دست مدینه رفت و فرصت نماز جمعه را هم از دست داد و به طور کلی رابطه‌اش با مدینه بریده شد.
پیغمبر خدا صلی الله علیه و آله کسی را فرستاد زکات اموال ثعلبه را بگیرد.
مأمور فرمان پیامبر صلی الله علیه و آله را به ثعلبه ابلاغ کرد و از او خواست زکات اموالش را بپردازد. ثعلبه زکات اموالش را نداد و گفت:
این، همان جزیه یا شبیه جزیه است که از یهود و نصارا می‌گیرند. مگر ما کافر هستیم؟
مأمور برگشت و جریان ثعلبه را به عرض پیامبر صلی الله علیه و آله رساند.
رسول خدا صلی الله علیه و آله فرمود:
وای بر ثعلبه! وای بر ثعلبه!
فورا آیه‌ای نازل شد:

«وَ مِنْهُمْ مَنْ عاهَدَ اللّهَ لَئِنْ آتانا مِنْ فَضْلِهِ لَنَصَّدَّقَنَّ وَ لَنَکُونَنَّ مِنَ الصّالِحینَ(*) فَلَمّا آتاهُمْ مِنْ فَضْلِهِ بَخِلُوا بِهِ وَ تَوَلَّوْا وَ هُمْ مُعْرِضُونَ(*) فَأَعْقَبَهُمْ نِفاقاً فی قُلُوبِهِمْ إِلى یَوْمِ یَلْقَوْنَهُ بِما أَخْلَفُوا اللّهَ ما وَعَدُوهُ وَ بِما کانُوا یَکْذِبُونَ…»(سوره توبه آیات ۷۵ تا ۷۷)
(بعضی از آنان با خدا پیمان بستند، اگر خدا از کرم خود به ما مالی عنایت کند، حتما صدقه و زکات داده از نیکوکاران خواهیم شد، ولی همین که از لطف خویش به ایشان عطا کرد، بخل ورزیدند و از دین اعراض نمودند. به خاطر این پیمان شکنی و دروغ گویی نفاق در قلب آنان تا روز قیامت جایگزین شد)
ثعلبه نتوانست از عهده آزمایش بر آید، دنیا را با بدبختی وداع نمود.

اشتراک گذاری مطلب:
Email this to someone
email
Tweet about this on Twitter
Twitter
Share on LinkedIn
Linkedin

مطالب مرتبط

دیدگاهتان را بنویسید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد.

یازده + هفت =

۱۲ دیدگاه‌

  1. ناشناس گفت:

    حیلی داستان پند آموزی بود

  2. ناشناس گفت:

    خیلی زیبا و آموزنده بود سپاسگزارم

  3. ناشناس گفت:

    داستان خیلی زیبا وآموزنده ای بود
    احسنت بابت سایت خوب ومفیدتون

  4. ناشناس گفت:

    خدایا راضی هستیم به هرچه که بهمان دادی شکرت یا رب العالمین 🌹🌹🌹

  5. ناشناس گفت:

    خدایا ما مثل ثعلبه نخواستیم ، حداقل نذار شرمنده بشیم

  6. ناشناس گفت:

    بسیار زیبا وآموزنده

  7. ناشناس گفت:

    بسیار عالی، تشکر از مطالب خوبتون