انسان معیوب با افکار معیوب نمی تواند سالم شود
انسان معیوب باید افکارش را در اختیار انسان سالم (استاد) بگذارد تا استاد افکار انسان معیوب را ابتدا از وسوسه جدا کند و بعد سؤالاتی که در ذهن انسان معیوب به هر دلیلی جمع شده را پاسخ بدهد و سپس با ذکر مناسب جهت رفع و دفع وسوسه که بیشتر زیر سؤال بردن کارهای استاد می باشد را به او گوش زد کند تا بدین شکل وسوسههای شیطان را از بین ببرد.
وقتی میگوییم انسان معیوب باید سؤال کند یعنی باید سؤالهایی که بوسیله فکر کردن در ذهنش جمع شده را باید از استاد بپرسد تا جواب سوالاتش را بگیرد.
هر کس جواب سئوالاتش را بگیرد مطمئنا به راحتی میتواند از استاد در مقابل شیطان و ایادیش دفاع کند.
اشتباه نشود، وسوسه با فکر کردن متفاوت است.
وسوسه جهت تخریب است اما فکردن برای فهمیدن است.
شیطان برای اینکه شما را در اختیار بگیرد به عناوین مختلف اجازه نمیدهد انسان معیوب از استاد سؤالاتش را بپرسد تا به دانشش افزوده گردد.
زمانی که شاگرد افکارش را به استاد نگوید سؤالهای جمع شده در ذهن بوسیله شیطان جواب داده میشود.
جواب دادن شیطان به سؤالات انسان معیوب یعنی سوءظن درست کردن و شک کردن به استاد میباشد این جواب دادنها طوری طرح ریزی میشود که انسان معیوب دیگر نتواند به انسان سالم (استاد) اعتماد کند و این یکی از ترفندهای شیطان برای تسلط بر انسان معیوب میباشد.
وقتی که شیطان بدین شکل انسان معیوب را در اختیار گرفت بعد میگوید برو از استاد سؤال کن؛ چراکه میخواهد شاگرد تو روی استاد بایستد و این در اصل سؤال کردن نیست چون قبلا جواب سؤالاتش را از شیطان درون گرفته است و هر چه استاد بخواهد جواب درست بدهد شاگرد نمیپذیرد چون شیطان بر او کاملا مسلط شده و دیگر نمیگذارد شاگرد جواب درست استاد را متوجه بشود.
شاگردی که دچار چنین سقوطی شود به هیچ وجه قادر به همراهی حق نخواهد بود.
در چنین حالتی انسان، تبدیل به یک شیطان انسی میشود که تنها خودش را قبول دارد.
خود را حق کامل میداند.
ملاکش در ارتباط با دیگران تنها خودش است.
موافقان با خود را حق و مخالفان با خود را باطل تلقی میکند.
خود را از همه حتی از خدا و اهل بیت علیهم السلام عاقل تر میداند و در همه کارها خود را صاحب نظر می داند و خود را دین شناس و عالم تلقی میکند. برای حل هر مشکلی فتوا و نظری دارد.
بر مرکب جهل مینشیند و جهلش را عقل تلقی میکند.
احادیث و روایات را براساس رأی خود و مطابق میل و نظر خود تفسیر میکند. ملاکش در رد و تأیید همه چیز و همه کس تنها صحبت های درونش است.
هر چه درونش گفت بدون اینکه آن را در حق بگذارد به آن عمل میکند؛ چراکه شیطان توانسته با توجیهات فراوان، خود را جای عقلش جا بزند تا جایی که با اعتماد کامل به سالم بودن درونش خود را تسلیم شیطان خناس نموده و تمام امورش را با مشورت او انجام میدهد.
این اسارت از بدترین اسارت هاست؛ زیرا کسی که اسیر بودن خود را میفهمد برای رهایی از بند اسارت تلاش میکند اما اسیری که خود را آزاد میپندارد و از احوالات خود راضی ست هیچ تلاشی برای رهایی از بند اسارت نمیکند.
چنین افرادی دچار جهل مرکبند یعنی نمیدانند و نمیفهمند درحالی که فکر میکنند میدانند و میفهمند.
معمولا این افراد با گمراهی و جهل میمیرند زیرا کمک ویاری هیچ هدایتگری را نمیپذیرند.
و حقیقتا معجزه ای لازم است تا اینان هدایت شوند.
ناگفته نماند تا زمانی که انسان به خودرأیی کامل نرسیده و منطق وعقلش تحت تأثیر القائات شیطان کاملا از بین نرفته میتوان به هدایتش امیدوار بود اما زمانی که کاملا بیمنطق و خودرأی شود، شیطانی میشود که هیچ امیدی به هدایتش نیست.
احسنت به راهکار مهم و منطقی ارائه شده شما. بسیار ممنون و سپاسگزارم
ممنون از نظرات ارزشمند شما. موفق باشید.
بسیار مفید و بی نظیر بود
خیلی سپاسگزارم از مطالب زیبایتان
ممنون از لطف شما. موفق باشید
احسنت بر شما دست اندرکاران محترم سایت. ممنونیم که به این روشنی یکی از بزرگترین معضلات پیش روی شاگردان راه حق را توصیف و چاره گشایی کردید. ان شاءالله با بهره گیری از این رهنمودهای ارزنده بتوانیم سپاسگزاری عملی نشان دهیم. اجرکم عندالله.
انشاءالله. با تشکر از نظرات ارزشمند شما.
موفق باشید.